ََ عکس - رد پا . . .

رد پا . . .

دانی دم مرگ شمع به پروانه چه گفت

گفت ای عاشق بیچاره فراموش شدی

پروانه سوخت ولی خوب جوابش را داد

گفت: می رسد روزی که تو نیز خاموش شوی

 

ادامه دارد...

 

 

 

آسمان بارانی است

اشک من هم جاری است

شاید این ابر که می نالد و می گرید از درد من است

آخری اخر ابر هم - از دلم با خبر است

شاید او می داند

که فرو خوردن اشک

قاتل جان من است

من به زیر باران از غم و درد خودم می نالم

اشک خود را که نگه می دارم با یه بغض کهنه

من رهایش کردم باز زیر باران

من به زیر باران اشکها می ریزم

همگان در گذرند

باز بی هیچ تامل در من

سر به سوی آسمان می سایم؛

من نمی دانم...

صورتم بارانی است یا آسمان بارانی است

 

 

 

 

 

                                   چرا . . .

 

چگونه شب سحر کنم

بدون تو چه آسمان حرام گشته بر دلم

بدون تو چه آسمان خراب گشته بر سرم

بدون تو یه ماهی بدون تنگ

بدون تو سکوت مرده ای خموش

بدون تو ستاره ای بی فروغ

بدون تو پرنده ای شکسته بال

بدون تو شبم - شبی که ندارد او سحر

بدون تو غروب غم گرفته ام

بدون تو یه ابر تکه پاره ام

بدون تو...

نمی کنم بدون تو زندگی

بدون هیچ معطلی

 

 

امیدم باش َ

امید آخرینم باش

و نوشدارو برایم باش

برای این دل ریشم تو مرحم باش

تو با مهرت عزیزم باش

تو عشقم باش

تو تنها در کنارم باش

ولیکن تا دم اخر

کنارم باش

کنارم باش

 

 


نوشته شده در سه شنبه 88/4/9ساعت 6:42 عصر توسط فاطمه نظرات ( ) |


Design By : Pichak